درمان کردن. مرهم نهادن: گفت هر دارو که ایشان کرده اند آن عمارت نیست، ویران کرده اند. مولوی. مقبل امروز کند داروی درد دل ریش که پس از مرگ میسرنشود درمانش. (غزلیات سعدی)
درمان کردن. مرهم نهادن: گفت هر دارو که ایشان کرده اند آن عمارت نیست، ویران کرده اند. مولوی. مقبل امروز کند داروی درد دل ریش که پس از مرگ میسرنشود درمانش. (غزلیات سعدی)
درویدن. درودن. خسودن. خسوردن. دریدن. حوقله. قطع کردن گندم و جو و امثال آن بوسیلۀ داس یا ابزاری دیگر: کهن باغ را وقت نو کردن است نوان را حساب درو کردن است. نظامی. شراب از خوی به رویش تخم افشاند توان خورشید از رویش درو کرد. ظهوری (از آنندراج، ذیل درود). - امثال: کسی جو نکاشت که گندم درو کرد. (امثال و حکم). که کاشت و که درو کرد. (امثال و حکم). ، بسیار کشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درو شود
درویدن. درودن. خسودن. خسوردن. دُریدن. حَوقله. قطع کردن گندم و جو و امثال آن بوسیلۀ داس یا ابزاری دیگر: کهن باغ را وقت نو کردن است نوان را حساب درو کردن است. نظامی. شراب از خوی به رویش تخم افشاند توان خورشید از رویش درو کرد. ظهوری (از آنندراج، ذیل درود). - امثال: کسی جو نکاشت که گندم درو کرد. (امثال و حکم). که کاشت و که درو کرد. (امثال و حکم). ، بسیار کُشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درو شود
(خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود، خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن: (تنم میخارد) یا تنش میخارد. میل بکتک خوردن دارد
(خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود، خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن: (تنم میخارد) یا تنش میخارد. میل بکتک خوردن دارد