جدول جو
جدول جو

معنی دارو کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دارو کردن
(گَ دی دَ)
درمان کردن. مرهم نهادن:
گفت هر دارو که ایشان کرده اند
آن عمارت نیست، ویران کرده اند.
مولوی.
مقبل امروز کند داروی درد دل ریش
که پس از مرگ میسرنشود درمانش.
(غزلیات سعدی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درو کردن
تصویر درو کردن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اداره کردن
تصویر اداره کردن
گرداندن امور، مدیریت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارو کردن
تصویر پارو کردن
روبیدن برف یا چیز دیگر از روی زمین به وسیلۀ پارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واگو کردن
تصویر واگو کردن
سخن شنیده را بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارغ کردن
تصویر فارغ کردن
آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ شُ دَ)
داو یافتن. بمراد رسیدن. بمراد نقش نشستن
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ غَ لَ اَشُ دَ)
درویدن. درودن. خسودن. خسوردن. دریدن. حوقله. قطع کردن گندم و جو و امثال آن بوسیلۀ داس یا ابزاری دیگر:
کهن باغ را وقت نو کردن است
نوان را حساب درو کردن است.
نظامی.
شراب از خوی به رویش تخم افشاند
توان خورشید از رویش درو کرد.
ظهوری (از آنندراج، ذیل درود).
- امثال:
کسی جو نکاشت که گندم درو کرد. (امثال و حکم).
که کاشت و که درو کرد. (امثال و حکم).
، بسیار کشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدارا کردن
تصویر مدارا کردن
نرمی نمودن، مهربانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داوری کردن
تصویر داوری کردن
قضا، حکومت، محاکمه، دیوان کردن، فصل
فرهنگ لغت هوشیار
بردن در بازی نرد بطوری که همه مهره هایخود را بردارند و حریف نتواند هیچ مهره را خارج کند
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن هلاک کردن: اگر ماری و کژ دمی بود طبعش بصحراش چو ن مار کردندماری. (عسجدی. لفا اق. 526)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارغ کردن
تصویر فارغ کردن
آسوده کردن، پایان دادن، زایاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارت کردن
تصویر غارت کردن
تاراج کردن آپوردن تروفتن تاراج کردن چپاول کردن اغاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیرو کردن
تصویر نیرو کردن
قوت بکار بردن زور دادن: (آب هر چه بیشتر نیرو کند بند و رغ سست و بوده بفکند) (رودکی. نف. ج 1078: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگو کردن
تصویر واگو کردن
سخن شنیده را باز گفتن تکرار کرد نسخنی را: (بطور مسلم این زن حرفهای او را پیش هوویش واگو میکرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارون کردن
تصویر وارون کردن
واژگون کردن سرنگون ساختن، دیگرکون کردن تغییر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارژ کردن
تصویر شارژ کردن
پرکردن بارکردن بارگیری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه کردن
تصویر دانه کردن
دانه های میوه و مانند آن را جداکردن، پراکنده کردن پریشان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارج کردن
تصویر خارج کردن
کنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخل کردن
تصویر داخل کردن
سپوختن خلانیدن نشاختن اندر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان کردن سر پشت دیواری و سپس بیرون کردن سر و گفتن دالی برای خندانیدن کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارو کردن
تصویر پارو کردن
روبیدن روفتن پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
(خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود، خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن: (تنم میخارد) یا تنش میخارد. میل بکتک خوردن دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادو کردن
تصویر جادو کردن
افسون کردن سحر کردن، تسخیرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاروب کردن
تصویر جاروب کردن
روفتن جایی را جاروب زدن جاروب کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری کردن
تصویر جاری کردن
روا کردن روان ساختن معمولداشتن متداولکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوره کردن
تصویر دوره کردن
احاطه کردن، محیط شدن، اطراف چیزی گرد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
ممتد کردن طولانی کردن، چیزی را پهن کردن گستردن، شکنجه کردن بفلکه بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باور کردن
تصویر باور کردن
سخن کسی را راست دانستن باطنا تصدیق قول کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو کردن
تصویر داو کردن
بمراد رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارو کردن
تصویر جارو کردن
جاروب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
داخل کردن، مطلع کردن، یا ایراد وارد کردن اعتراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارو کردن
تصویر پارو کردن
((کَ دَ))
روبیدن، پاک کردن
فرهنگ فارسی معین
جاروکشی، رفتن، نظافت
فرهنگ واژه مترادف متضاد